شماره ٤١٩: سرنزد از بلبلم هر چند دستاني درست

سرنزد از بلبلم هر چند دستاني درست
ناله ام نگذاشت در گلشن گريباني درست
گر چه دايم در شکستم بود چشم شور خلق
شور من نگذاشت در عالم نمکداني درست
بلبل از آوازه عالم را گلستان کرده بود
تا گل خونين جگر مي کرد ديواني درست
آه ازين گردون کم فرصت که با اين دستگاه
در ضيافت خانه اش ننشست مهماني درست
کيستم من تا نگيرد خار تهمت دامنم؟
قسمت يوسف نشد زين بزم داماني درست
با وجود بي وفايي بر سرش جا مي دهند
آه اگر مي بود گل را عهد و پيماني درست
آه نتوانست قامت راست کردن در دلم
برنيامد زين گلستان شاخ ريحاني درست
عهد ما گر سست با قيد و صلاح افتاده است
با شکستن توبه ما راست پيماني درست
محمل گل همچو شبنم گشت غايب از نظر
بلبل آتش نفس تا کرد دستاني درست
ماه عالمتاب خود را بارها در هم شکست
تا شبي زين گرد خوان شد قسمتش ناني درست
چشم شوخش بيضه اسلام را بر سنگ زد
زلف کافر کيش او نگذاشت ايماني درست
با درشتان چرب نرمي کن که برمي آورد
گل به همواري ز چنگ خار داماني درست
لاف همت مي رسد گل را که در صحن چمن
پيش هر خاري گذارد بر زمين خواني درست
از نگاه شور چشمان اشتهايش سوخته است
هر که را چون لاله باشد در بغل ناني درست
نيست صائب بر تنم چون زلف مويي بي شکست
در بساط من باشد غير پيماني درست