شماره ٣٩٠: قسمت ما از بهاران همچو گل خميازه اي است

قسمت ما از بهاران همچو گل خميازه اي است
روزي بلبل ز فرياد و فغان آوازه اي است
هر گلي را نوبهاري هست در باغ جهان
نوبهار ما نظربازان ز روي تازه اي است
هر رگ ابري پي جمعيت دردي کشان
کز خزان پاشيده اند از يکدگر شيرازه اي است
همچو طوق قمري از سرو سهي در بوستان
قسمت ما زان قد رعنا همين خميازه اي است
روي شرم آلود را گلگونه اي در کار نيست
چهره سيمين بران را شرم بهتر غازه اي است
چشم بينش گر گشايي بر سراپاي وجود
از براي حرف کم گفتن دهن اندازه اي است
از خيال آسمان پيما به گلزار سخن
مبدعش صائب بود هر جا زمين تازه اي است