شماره ٣٦٠: اشک ريز از مالش چرخ دغا آسوده است

اشک ريز از مالش چرخ دغا آسوده است
خوشه پروين ز رنج آسيا آسوده است
تا خط بغداد جامم هست در مد نظر
سبحه پندارم به خاک کربلا آسوده است
تا نيايد پا به سنگت، از وطن بيرون ميا
دانه تا در خوشه است از آسيا آسوده است
ما چو خار از هر سر ديوار گردن مي کشيم
شبنم گستاخ را بنگر کجا آسوده است
درع داودي است در راه طلب، افتادگي
از غم خار مغيلان نقش پا آسوده است
در حباب بحر اشک ما به چشم کم مبين
در ته هر قبه اي صد ناخدا آسوده است
تا تو گلبانگي ز لب صائب نمي آري برون
عندليب باغ جنت ز نوا آسوده است