شماره ٣٥٩: هر غباري گرده چابک سواري بوده است

هر غباري گرده چابک سواري بوده است
هر سر خاري خدنگ جان شکاري بوده است
لاله کز خون جگر امروز ساغر مي زند
بر سرير کامراني تاجداري بوده است
تا شدم حيران، نديدم بي قراري را به خواب
وادي حيرت عجب دارالقراري بوده است
سايه از سيل گرانسنگ حوادث ايمن است
خاکساري سخت مستحکم حصاري بوده است
غنچه اين باغ دلگيري نمي داند که چيست
خارخار دل عجب باغ و بهاري بوده است
عمر جاويدان کند نارساي موج اوست
وسعت مشرب چه بحر بي کناري بوده است
گرد ما محنت ايام نتوانست يافت
بي وجودي طرفه ملک بي کنار بوده است
در زمان عشق ما کفرست، ورنه پيش ازين
گاه گاهي رخصت بوس و کناري بوده است
تا نبردم سر به جيب خود، نديدم عيب خويش
سينه روشن عجب آيينه داري بوده است
برنمي دارد نظر از لعل ميگون بتان
صائب ما طرفه رند ميگساري بوده است!