شماره ٣٥٦: خاکساري از بزرگان جهان زيبنده است

خاکساري از بزرگان جهان زيبنده است
با زمين، افتادگي از آسمان زيبنده است
از شکستن مي فزايد رتبه طرف کلاه
سر به پيش انداختن از سرکشان زيبنده است
در خزان سهل است با نظارگي حسن سلوک
تازه رويي در بهار از باغبان زيبنده است
مغز اگر نرمي کند چندان ندارد تازگي
چرب نرمي بيشتر از استخوان زيبنده است
کوهسار از خنده بيجاي کبک از جا نرفت
بردباري از بزرگان جهان زيبنده است
هر که را بر خاک راه انداخت، سازد سربلند
دعوي گردن فرازي از سنان زيبنده است
آنقدرها کز سخن باشد بلندي خوشنما
کوتهي در دعوي از تيغ زبان زيبنده است
از درشتي هاي سوهان تيغ ها گردند نرم
سر به سر پست و بلند اين جهان زيبنده است
مي شود ساحل ز جزر و مد دريا قدردان
بخل و احسان هر دو از پير مغان زيبنده است
از خموشي قدرت گفتار گردد مايه دار
در مقام خود سکون از کاروان زيبنده است
باده در جام بلورين جلوه ديگر کند
خون ما بر گردن سيمين بران زيبنده است
طاعت از پيران، رعونت از جوانان خوشنماست
راستي در تير چون خم در کمان زيبنده است
خشکي از سر پنجه مرجان اگر بيرون برد
لاف تر دستي ز بحر بيکران زيبنده است
گر نبندد بر زمين چون سايه نقش از جلوه اش
لاف رعنايي ز سرو بوستان زيبنده است
صائب از رنگين کلامان ترک دعوي خوشنماست
غنچه را مهر خموشي بر دهان زيبنده است