شماره ٣٥٤: مردمي در طينت اهل جهان کم مانده است

مردمي در طينت اهل جهان کم مانده است
صورت بي معنيي بر جا ز آدم مانده است
نام شاهان از اثر در دور مي باشد مدام
شاهد اين گفتگو جامي است کز جم مانده است
بي سخن بر دامن پاکش گواهي مي دهد
نسخه اي کز روي شرم آلود مريم مانده است
خرد مشمر جرم را کز خوردن گندم به خلد
سينه چاکي به فرزندان آدم مانده است
نام باقي در زوال مال فاني بسته است
کز سخاوت بر زبان ها نام حاتم مانده است
اي که مي پرسي ز صحبتها گريزاني چرا
در بساطم وقت ضايع کردني کم مانده است
عام گرديده است بي دردي ميان مردمان
حرفي از درد سخن صائب به عالم مانده است