شماره ٣٤٤: عقل چون آهوي وحشي از جهان رم خورده است

عقل چون آهوي وحشي از جهان رم خورده است
تا سر زلف پريشان که بر هم خورده است؟
دور تا از توست، مي در ساغر عشرت فکن
ورنه اين جامي که مي بيني سر جم خورده است
کعبه در خون غزالان همچو داغ لاله است
تا صف مژگان خونريز تو بر هم خورده است
از سر تاراج ما اي برق آفت در گذر
حاصل اين بوستان را چشم شبنم خورده است
از نهال ما ثمر بي خواست مي ريزد به خاک
گوشمال سنگ طفلان نخل ما کم خورده است
نامداري بي سيه بختي نمي آيد به دست
در سياهي غوطه بهر نام، خاتم خورده است
هر که را از باده کيفيت مراد افتاده است
در سفال خود شراب از ساغر جم خورده است
خوشه اشک ندامت مي شود هر دانه اش
در بهشت عدن آن گندم که آدم خورده است
کاو کاو منکران مي آرد از چشمش برون
عيسي آن شيري که از پستان مريم خورده است
در گرانان نشتر آزار را تأثير نيست
ورنه نيش از زخم ما بسيار مرهم خورده است
آرزوهايي که دل در ديگ فکرت مي پزد
چون نباشد خام، شير خام، آدم خورده است
پا به هر جا مي گذاري نشتري در خاک هست
شيشه هاي آسمان گويا که بر هم خورده است
شکوه صائب از سرشک تلخ، کافر نعمتي است
کعبه با آن قدر، آب شور زمزم خورده است