شماره ٣٤١: جلوه هر جا يار با پاي نگارين کرده است

جلوه هر جا يار با پاي نگارين کرده است
نقش پايش خاک را دامان گلچين کرده است
رشته سبحه است هر تاري ز زلف کافرش
بس که تاراج دل آن غارتگر دين کرده است
کرده است از سادگي محضر به خون خود درست
بال خود را هر که چون طاوس رنگين کرده است
قاف را در ديده ها کرده است بي وزن و سبک
پله ناز ترا آن کس که سنگين کرده است
هر که آگاه است از تردستي پير مغان
چون سبو از دست خشک خويش بالين کرده است
کرده ام انگور شيرين را شراب تلخ من
خون خود را مشک اگر آهوي مشکين کرده است
صبح برخيزد صبوحي کرده از خواب گران
هر که وقت خواب، مينا شمع بالين کرده است
غفلت ما را سبک عمر سبک جولان شده است
خواب ما را اين صداي آب سنگين کرده است
ما ازان حلم گرانسنگيم در عصيان دلير
کبک ما را هرزه خند آن کوه تمکين کرده است
هر که صائب دارد از دنيا طمع آسودگي
فکر خواب عافيت در خانه زين کرده است