شماره ٣١١: سينه تنگي دو عالم درد و غم مي داشته است؟

سينه تنگي دو عالم درد و غم مي داشته است؟
نيم جاني اين قدر ظرف ستم مي داشته است؟
عالمي را کرد بيخود آن دو لعل آبدار
باده ممزوج، چندين نشأه هم مي داشته است؟
دل به هر عضوي ز جانان نسبتي دارد جدا
يک برهمن در نظر چندين صنم مي داشته است؟
از تغافل کشت مژگان گرانخوابش مرا
تيغ لنگردار، چندين پاس دم مي داشته است؟
نيست ممکن چشم ازان کنج دهن برداشتن
گوشه هاي دلنشين ملک عدم مي داشته است؟
خال رخسارش به هيچ و پوچ از من دل گرفت
در ترازو هم قيامت سنگ کم مي داشته است؟
تلخ شد بر من جهان از فکر آن شيرين دهان
شادي ناديده در پي نيز غم مي داشته است؟
حيرت نظاره اش در هيچ دل نگذاشت تاب
اين قدر موي ميان هم پيچ و خم مي داشته است؟
گر چه با انگشت پا نتوان گره را باز کرد
عقده روزي گشايش در قدم مي داشته است؟
برنمي دارد سر از دنبال چشم يار، دل
در کمين صياد هم صيد حرم مي داشته است؟
صائب از زخم زبان بر روي من گلها شکفت
مشت خاري در بغل باغ ارم مي داشته است؟