شماره ٢٨٨: نازک اندامي که عالم تشنه آغوش اوست

نازک اندامي که عالم تشنه آغوش اوست
سايه بالاي او از سرکشي همدوش اوست
باده تلخي که ما را در سماع آورده است
نه خم افلاک در وجد و سماع از جوش اوست
زان گلاب تلخ کز رخساره گل مي چکد
مي توان دانست پند بلبلان در گوش اوست
مي توان خواند از بياض چهره اش چون خط سبز
گفتگوهايي که پنهان در لب خاموش اوست
آدمي گر خون بگريد از گرانباري رواست
کانچه نتوانست بردن آسمان، بر دوش اوست
طوق قمري گر چه باشد صائب از دل تنگتر
سرو با آن دستگاه حسن در آغوش اوست