شماره ٢٨٦: مردم بيدرد را دل از شکستن ايمن است

مردم بيدرد را دل از شکستن ايمن است
گوشه اين فرد باطل از شکستن ايمن است
با دل آگاه دارد کار عشق سنگدل
بيشتر دلهاي غافل از شکستن ايمن است
دانه نشکسته مي دارد خطر از آسيا
تا درستي نيست با دل از شکستن ايمن است
در گذر از پيکر خاکي که کشتي در محيط
تا نيارد رو به ساحل از شکستن ايمن است
چون به هم پيوست دلها سد آهن مي شود
توبه ياران يکدل از شکستن ايمن است
عشق کار موميايي مي کند با رهروان
پاي هر کس شد درين گل از شکستن ايمن است
پرده شرمي اگر با آفتاب جود هست
رنگ بر رخسار سايل از شکستن ايمن است
محو نتوان کرد از دل پيچ و تاب عشق را
تا قيامت اين سلاسل از شکستن ايمن است
هر کجا صائب شود ستاري حق پرده پوش
رنگ دعويهاي باطل از شکستن ايمن است