شماره ٢٨٤: عالم مکار با ارباب عقبي دشمن است

عالم مکار با ارباب عقبي دشمن است
اين چه خس پوش با دلهاي بينا دشمن است
اهل ابرامند محروم از کرامت هاي عشق
بي سؤال آن کس که بخشد، با تقاضا دشمن است
وادي هموار رهرو را کند سر در هوا
آن که ما را گل فشاند در ته پا دشمن است
باطن روشن ضميران تيغ صيقل داده اي است
واي بر سنگي که با آيينه ما دشمن است
چاره بيماري عشق است پرهيز از طبيب
هر که قدر درد داند، با مداوا دشمن است
در سر شوريده هر کس که ذوق کار هست
با شتاب و اهتمام کارفرما دشمن است
دشمن خونخوار را احسان گوارا مي کند
عاقبت انديش با اقبال دنيا دشمن است
نيست جز خواب پريشان، نقش ها آيينه را
هر که از روشندلان شد، با تماشا دشمن است
دست پيش آسمان سازند کم ظرفان دراز
همت درياکشان با جام و مينا دشمن است
از دو عالم، حرف پيش عاشق يکدل مگو
هر که شد يکرنگ، با گلهاي رعنا دشمن است
شير خود خون مي کند طفلي که پستان مي گزد
بد گهر از جهل با چرخ مصفا دشمن است
گوش سنگين مي کند بيهوده گويان را سبک
زين سبب واعظ به رند باده پيما دشمن است
شيوه عاجزکشي عام است در بدگوهران
با تهي پايان سراسر خار صحرا دشمن است
از نفاق خصم پنهان مي کشم صائب ملال
ورنه دارم دوست آن کس را که پيدا دشمن است