شماره ٢٧٨: هر چه دارد در خم سربسته گردون از من است

هر چه دارد در خم سربسته گردون از من است
مي به حکمت مي خورم، جاي فلاطون از من است
تا خم مي در زمين خانه ام در خاک هست
عشرت روي زمين با گنج قارون از من است
نيست چون عنقا ز من جز نام چيزي در ميان
خود پرستش مي کند خود را و ممنون از من است
از تلاش قرب ظاهر با خيالش فارغم
لفظ از هر کس که خواهد باش، مضمون از من است
خلوت انديشه ام چون غنچه لبريز گل است
خار ديوارست هر نقشي که بيرون از من است
باده پر زور در مينا سرايت مي کند
اين که پيراهن درد هر صبح گردون از من است
اهل معني مي زنند از غيرت من پيچ و تاب
مصرعي را مي کند گر سرو موزون از من است
با جنون شهري من برنمي آيد کسي
در بيابان اين چنين سرگشته مجنون از من است
بوي خون مي آيد از تيغ زبان بلبلان
ورنه مي گفتم که روي باغ گلگون از من است
مي زنم نقش دگر بر آب در هر دم زدن
رنگ درياي سخن صائب دگرگون از من است