شماره ٢٧١: بيخودي دامن به جسم خاکسار افشاندن است

بيخودي دامن به جسم خاکسار افشاندن است
از رخ آيينه هستي غبار افشاندن است
ريختن رنگ اقامت در جهان بي ثبات
در زمين کاغذين، تخم شرار افشاندن است
صرف با دلمردگان اوقات خود را ساختن
باده بر خاک سيه، گل بر مزار افشاندن است
وقت خوش از صحبت بي حاصلان کردن طمع
از تهي مغزي ز سرو و بيد بار افشاندن است
از سبکروحان گذشتن سرسري چون برق و باد
آستين چون شاخ گل بر نوبهار افشاندن است
عاشق شوريده را ترساندن از زخم زبان
خار و خس سيلاب را در رهگذار افشاندن است
جانفشاني کردن عشاق در دوران خط
بر سر پروانه شاهان نثار افشاندن است
قطره ناچيز را درياي گوهر ساختن
خرده جان را به تيغ آبدار افشاندن است
راه گردانيدن از اميدوار خويشتن
خاک نوميدي به چشم انتظار افشاندن است
ريختن مي در گلوي زاهدان بي نمک
آب حيوان در زمين شوره زار افشاندن است
جود صائب در زمان تنگدستي خوشنماست
ورنه کار ابر در جوش بهار، افشاندن است