شماره ٢٧٠: خنده رويي ميهمان را گل به جيب افشاندن است

خنده رويي ميهمان را گل به جيب افشاندن است
تنگ خلقي کفش پيش پاي مهمان ماندن است
از صراط المستقيم شرع پوشيدن نظر
با دو چشم بسته تنها در بيابان ماندن است
بر زبان گستاخ راندن حرف نزديکان حق
از قساوت تيغ بر صيد حرم خواباندن است
نيست غير از رخنه دل عارفان را قبله اي
روي گرداندن ز دل، از قبله رو گرداندن است
هست اگر ارباب دولت را لباس فاخري
از گناه زير دستان چشم خود پوشاندن است
از جواب خشک، چوب منع درويشان شدن
دولت ناخوانده را از درگه خود راندن است
در مجالس حرف سرگوشي زدن با يکدگر
در زمين سينه ها تخم نفاق افشاندن است
از تلاوت آنچه مي آيد به کار عاملان
دفتر اعمال خود را پاي تا سر خواندن است
بر گرانخوابان دولت عرض کردن حال خويش
نامه را در رخنه ديوار نسيان ماندن است
نيست در سنگين دلان صائب نصيحت را اثر
تيغ بر خارا زدن بازوي خود رنجاندن است