شماره ٢٥٧: از عزيزان ديده پوشيده من روشن است

از عزيزان ديده پوشيده من روشن است
بوي پيراهن کليد خانه چشم من است
خون ما بي طالعان را نيست معراج قبول
ورنه جاي مصرع رنگين، بياض گردن است
ديده بازست از نظاره دنيا حجاب
ديدن اين خواب، موقوف نظر پوشيدن است
از شب بخت سياهم صبح اميدي نزاد
حرف خواب آلودگان است اين که شب آبستن است
پستي سقف فلک آه مرا در دل شکست
شمع مي دزدد نفس چندان که زير دامن است
سرمپيچ از داغ، کز اقبال روزافزون عشق
داغ چون پيوسته شد با هم، دعاي جوشن است
تا چه بيراهي ز من سر زد، که در دشت جنون
هر سر خاري که بينم تشنه خون من است
مي شوند از چرب نرمي دوست صائب دشمنان
بر چراغ من نسيم صبحگاهي روغن است