شماره ٢٣٧: خط به گرد عارض دلدار ديدن مشکل است

خط به گرد عارض دلدار ديدن مشکل است
دامن گل را به دست خار ديدن مشکل است
گر چه چون دامان يوسف دامن گلهاست پاک
چاک در پيراهن گلزار ديدن مشکل است
نيست از مستي، زنم گر شيشه خالي به سنگ
جلوه گاه يار را بي يار ديدن مشکل است
از هجوم قمريان بر سرو مي سوزد دلم
دوش آزادان به زير بار ديدن مشکل است
ديدن زنگار بر آيينه چندان بار نيست
طوطيان را خامش از گفتار ديدن مشکل است
گر چه مستغني است از آرايش آن حسن تمام
جاي گل خالي بر آن دستار ديدن مشکل است
زاهدان تکليف مي را گر چه قابل نيستند
دشمنان خويش را هشيار ديدن مشکل است
مي توان با پاي خواب آلود منزلها بريد
پيش پا با دولت بيدار ديدن مشکل است
جنت از سرچشمه کوثر بود با آب و تاب
بزم مي بر ساغر سرشار ديدن مشکل است
گر چه صائب پاکداماني نگهبان گل است
عندليب مست در گلزار ديدن مشکل است