شماره ٢١٥: عاجزي از عاشق، از معشوق طنازي خوش است

عاجزي از عاشق، از معشوق طنازي خوش است
از سپند افتادن، از آتش سرافرازي خوش است
کوهکن حيف است فارغبال دارد تيشه را
ناخني تا هست در کف، سينه پردازي خوش است
خون دل در ساغر روشندلان زيبنده است
باده شيراز در ميناي شيرازي خوش است
خانه آرايي گرانجاني است با موي سفيد
صبح چون روشن شود، از شمع سربازي خوش است
سر به پيش انداختن در زندگاني خوشنماست
زير شمشير شهادت گردن افرازي خوش است
خانه سازي، در به روي دل برآوردن بود
از عمارت، در جهان خاک، خودسازي خوش است
تا نسوزد آرزو، پرداز دل بي حاصل است
چون به خاکستر رسي، آيينه پردازي خوش است
گفتگو با دل سياهان مي کند دل را سياه
شمع اگر باشد طرف صائب زبان بازي خوش است