شماره ٢١٢: با کمال احتياج از خلق استغنا خوش است

با کمال احتياج از خلق استغنا خوش است
با دهان خشک مردن بر لب دريا خوش است
نيست پروا تلخکامان را ز تلخي هاي عشق
آب دريا در مذاق ماهي دريا خوش است
کوه طاقت برنمي آيد به موج حادثات
لنگر از رطل گران کردن درين دريا خوش است
بادبان کشتي مي نعره مستانه است
هاي هوي ميکشان در مجلس صهبا خوش است
خرقه تزوير از باد غرور آبستن است
حق پرستي در لباس اطلس و ديبا خوش است
ماه در ابر تنک جولان ديگر مي کند
چهره طاعت نهان در پرده شبها خوش است
هر چه رفت از عمر، ياد آن به نيکي مي کنند
چهره امروز در آيينه فردا خوش است
فکر شنبه تلخ دارد جمعه اطفال را
عشرت امروز بي انديشه فرداخوش است
برق را در خرمن مردم تماشا کرده است
آن که پندارد که حال مردم دنيا خوش است
زور بر راه آورد چون راهرو تنها شو
از دو عالم، دشت پيماي طلب تنها خوش است
ناقصان در پرده ظلمت نمي بينند نور
ورنه پيش کاملان طاوس سر تا پا خوش است
هيچ کاري بي تأمل گر چه صائب خوب نيست
بي تأمل آستين افشاندن از دنيا خوش است