شماره ١٩٣: هر نگاه حسرت عشاق آه ديگرست

هر نگاه حسرت عشاق آه ديگرست
در دل هر قطره اشکي نگاه ديگرست
در بساط من ز تاراج نگاه اولين
نيم جاني مانده، موقوف نگاه ديگرست
در دل هر ذره از کوچکدلي خورشيد را
پيش چشم خرده بينان جلوه گاه ديگرست
گر چه در راه محبت يک قدم بي چاه نيست
همچو يوسف در ته هر چاه ماه ديگرست
عقل باشد در طريق کعبه محتاج دليل
عشق را هر مد آهي شاهراه ديگرست
سجده ابروي خوبان نعل وارون من است
ورنه روي دل مرا در قبله گاه ديگرست
دعوي دل نيست قابل، ورنه در اثبات آن
خال مهر ديگرست و خط گواه ديگرست
هر قدر مقبول باشد عذر در ديوان عفو
بي زباني مجرمان را عذرخواه ديگرست
گر به يار و دوست باشد صائب استظهار خلق
بيکسان را بي کسي پشت و پناه ديگرست