شماره ١٩١: هر نفس دولت طلبکار مقام ديگرست

هر نفس دولت طلبکار مقام ديگرست
اين هماي خوش نشين هر دم به بام ديگرست
افسر دولت شکوهي دارد، اما در نظر
خاک بر سر کردگان را احتشام ديگرست
حاجيان کعبه گل محترم باشند، ليک
گرد دل گرديدگان را احترام ديگرست
حسن ماه آسماني قابل خميازه نيست
هاله ما در خم ماه تمام ديگرست
گر چه از رفتار جان مي بخشد آب زندگي
آب تيغ يار را در دل خرام ديگرست
در شراب عالم امکان، دوام نشأه نيست
مستي چشم و لب ساقي ز جام ديگرست
باده بي پشت، از سر زود بيرون مي رود
بوسه لبهاي نوخط را قوام ديگرست
گرد عصيان زود مي گردد به آب تيغ پاک
از گناه ما گذشتن، انتقام ديگرست
نيست سامان تماشا دل به غارت داده را
ورنه در هر حلقه آن زلف دام ديگرست
با شب و روز جهان سفله ما را کار نيست
کز رخ و زلف تو ما را صبح و شام ديگرست
هر نسيمي کز سواد زلف جانان مي رسد
جان دورافتاده ما را پيام ديگرست
گر چه خسرو در غزل شيرين زبان افتاده است
کلک صائب طوطي شيرين کلام ديگرست