شماره ١٩٠: عرض نادادن کمال خود، کمال ديگرست

عرض نادادن کمال خود، کمال ديگرست
چهره پوشيدن حالان را جمال ديگرست
مي کند هر چند چشم شور طوفان در گزند
خودپسندي مرد را عين الکمال ديگرست
کيست عقل کل که در چرخ آورد افلاک را؟
جنبش اين سايه از رعنا نهال ديگرست
گر چه حسن آن پريرو بي مثال افتاده است
رزق هر آيينه اي از وي مثال ديگرست
زان به ظاهر بسته ام از شکر لب، کز سايلان
شکر بي اندازه تمهيد سؤال ديگرست
آدمي هر چند باشد در هنر کامل عيار
خويش را کامل ندانستن کمال ديگرست
ظلمت شبهاي هجران رنگ بست افتاده است
ورنه هر داغ آفتاب بي زوال ديگرست
لقمه خوان کرم هر چند چرب افتاده است
بر جگر دندان فشردن ها نوال ديگرست
بي دماغي را که سر مي پيچد از آزادگي
سايه بال هما صائب و بال ديگرست