شماره ١٨٩: مهر را در چشم تنگ ذره نور ديگرست

مهر را در چشم تنگ ذره نور ديگرست
بحر را در تنگناي قطره شور ديگرست
هر سيه چشمي چو آهو کي کند ما را شکار؟
چشم ليلي ديده ما را، غرور ديگرست
گر چه نقشي هر دم از طوفان زند دريا بر آب
اشک ما را در فراق يار شور ديگرست
مي رسد مجنون به مضمون نگاه وحشيان
بي شعوران محبت را شعور ديگرست
مي کشد مجنون ما از صحبت ليلي ملال
از جهان رم کرده را با خود حضور ديگرست
شيشه جانان مي کنند از کوه غم پهلو تهي
عاشقان را در بلا، جان صبور ديگرست
ترک شهوت هاست حور و خانه پردازي قصور
در بهشت اهل دل، حور و قصور ديگرست
تير دلدوز حوادث را به دست روزگار
قامت پر خم، کمان تازه زور ديگرست
ماه و خورشيدست اينجا حلقه بيرون در
روشنايي، خانه دل را ز نور ديگرست
گرد لشکر نخوت شاهان يکي سازد هزار
حسن را در روزگار خط غرور ديگرست
نيست کج بين را ز ناز آن بهشتي رو خبر
ورنه هر چين جبين، آغوش حور ديگرست
چشم کوته بين ز اختر مي کند ياري طمع
استعانت مور عاجز را ز مور ديگرست
حسن معني را بود صائب ز خود عين الکمال
طوطيان را حرف شيرين، چشم شور ديگرست