شماره ١٥٦: در پريشان خاطري جمعيت مجنون ماست

در پريشان خاطري جمعيت مجنون ماست
موجه کثرت کمند وحدت مجنون ماست
نقش پاي ناقه ليلي درين دامان دشت
برگ عيش ديده پر حسرت مجنون ماست
دامن صحراي محشر گر چه دارد وسعتي
کوچه راهي پيش پاي وحشت مجنون ماست
خرقه گردون که عالم در ته دامان اوست
جامه تنگي به قد شوکت مجنون ماست
گر به خاک ما چراغي کس نيارد گو ميار
ديده شيران چراغ تربت مجنون ماست
نقش پاي دشت پيمايان صحراي جنون
ساغر سرشاري از کيفيت مجنون ماست
هر کجا وحشت فزون، آرام ما افزون تر است
گوشه چشم غزالان خلوت مجنون ماست
گر چه در هر کوچه اي خورشيد جولان کرده است
از زمين گيران، نظر با شهرت مجنون ماست
دست و رو شستن اگر باشد وضوي عاقلان
از دو عالم دست شستن طاعت مجنون ماست
نيست پروا کوه را از خنده هاي کبک مست
شوخي ليلي خجل از طاقت مجنون ماست
سايه ما نيست بر خاک از سبکروحي گران
کوه و صحرا زير بار منت مجنون ماست
با کمند جذبه ما برنيايد سرکشي
دامن ليلي به دست رغبت مجنون ماست
تا ز بار عشق قد ما چو خاتم خم شده است
چون سليمان دام و دد در خدمت مجنون ماست
وقت عاقل را اگر غوغا پريشان مي کند
شور طفلان باعث جمعيت مجنون ماست
اين که از حي محمل ليلي نمي آيد به دشت
سنگ راهش دور باش غيرت مجنون ماست
عاقلان صائب اگر پهلو ز ما خالي کنند
نيست از بي اعتباري، عزت مجنون ماست