شماره ١٥٣: جام ما درياکشان مهر لب خاموش ماست

جام ما درياکشان مهر لب خاموش ماست
مطرب ما همچو دريا سينه پرجوش ماست
هست تا در جام ما يک قطره مي، دريا دليم
پشت ما بر کوه باشد تا سبو بر دوش ماست
بر سر خمخانه افلاک، خشت آفتاب
روز و شب در سير و دور از باده پر جوش ماست
شمع ايمن کز فروغش کوه صحراگرد شد
روزگاري شد که پنهان در ته سرپوش ماست
گر چه چون قمري ز کوکو نعل وارون مي زنيم
قدکشيدن هاي سرو از تنگي آغوش ماست
از نگاهي آسمان را مي کند زير و زبر
آسمان چشمي که در تاراج عقل و هوش ماست
نه همين خون مي خورد خاک از دل بي تاب ما
چرخ هم خونين جگر از طفل بازيگوش ماست
گر چه ما را نيست صائب باده اي جز زهر تلخ
گوشها تنگ شکر از بانگ نوشانوش ماست