شماره ١٤٤: روزگارم تيره شد خورشيد سيمايي کجاست؟

روزگارم تيره شد خورشيد سيمايي کجاست؟
رفت از دستم عنان مژگان گيرايي کجاست؟
نعل من چون آب از هر موجه اي در آتش است
در رياض آفرينش سرو بالايي کجاست؟
جبهه وا کرده طوطي را به گفتار آورد
شد فراموشم سخن، آيينه سيمايي کجاست؟
داغ مجنون مي شود از مهر خاموشي زياد
در ميان اين غزالان چشم گويايي کجاست؟
شيشه نازکدلي دارم مهياي شکست
اي سبکدستان، دل چون سنگ خارايي کجاست؟
نقش شيرين را به تردستي ز کوه بيستون
مي توانم محو کردن، کارفرمايي کجاست؟
گردباد اينجا نفس را راست نتوانست کرد
در خور مجنون من دامان صحرايي کجاست؟
چند پرسي صائب از عالم تمناي تو چيست؟
در دل آزاده عاشق تمنايي کجاست؟