شماره ١٤٣: خشک شد کشت اميدم ابر احساني کجاست؟

خشک شد کشت اميدم ابر احساني کجاست؟
آب را گر پا به گل رفته است باراني کجاست؟
چند لرزد شمع من بر خود ز بيداد صبا؟
نيستم گر قابل فانوس، داماني کجاست؟
شد ز خشکي دود ريحان در سفال تشنه ام
آب اگر سنگين دل افتاده است باراني کجاست؟
آب چون نبود تيمم مي توان کردن به خاک
نيست گر زلف پريشان، خط ريحاني کجاست؟
تا به يک جولان برآرد دود از خرمن مرا
در ميان ني سواران برق جولاني کجاست؟
ز انتظار قطره اي باران، لب خشک صدف
شد پر از تبخال، يارب ابر نيساني کجاست؟
از شب و روز مکرر دل سيه گرديده است
روي آتشناک و زلف عنبرافشاني کجاست؟
درد و داغ عشق از دل روي گردان گشته است
اين صف برگشته را برگشته مژگاني کجاست؟
اين دل سرگشته را چون گوي در ميدان خاک
رفت سرگرداني از حد، دست و چوگاني کجاست؟
شد ز بي عشقي سيه عالم به چشم داغ من
تا به شور آرد مرا صائب نمکداني کجاست؟