شماره ١١٩: بردار دل ز عالم خاکي، صفا طلب

بردار دل ز عالم خاکي، صفا طلب
از تنگناي جسم برون آ، هوا طلب
در جستجوي خانه در بسته است فيض
از فکر يار غنچه شو آنگه صبا طلب
روشن نمي شود دل تاريک از آفتاب
اين روشنايي از نفس گرم ما طلب
بيگانه شو ز هر چه به جز گفتگوي اوست
ديگر ز ما بيا سخن آشنا طلب
هر جا نظر ز دوري ره خيرگي کند
از گرد راه گرمروان توتيا طلب
دنيا و آخرت چه بود پيش جود حق؟
همت بلند دار و ازو هر دو را طلب
نتوان به بي نشان ز نشان گر چه راه برد
دست از طلب مدار و همان نقش پا طلب
پيدا نشد کسي که درين راه گم نشد
گم شو ز خود نخست، دگر رهنما طلب
صائب دعاي بي اثران با اثر بود
مگذار اثر ز خويش، اثر از دعا طلب