شماره ١١٨: صبح گشاده روي بود در حجاب شب

صبح گشاده روي بود در حجاب شب
چون باد، سرسري مگذر از نقاب شب
از صبح تا دو موي نگرديده، آب ده
چشمي چو انجم از رخ پر آب و تاب شب
هنگام صبح را به شکر خواب مگذران
کز روشني است اين دو نفس انتخاب شب
در پيش قهرمان خدا سجده واجب است
گردن مکش ز طاعت مالک رقاب شب
خواهي شود شکار تو وحشي غزال فيض
چين کن کمند مشکين از پيچ و تاب شب
از شمع ياد گير، که جز اشک و آه نيست
جنس دگر ز عالم اسباب، باب شب
ابر سياه، حامل باران رحمت است
تخمي به خاک کن به اميد سحاب شب
از مشرق جگر نفس آتشين برآر
کز آه شعله بار بود آفتاب شب
ريحان خلد نيست سزاوار هر سفال
هر مرده دل چگونه شود کامياب شب؟
بردار سر ز خواب ازان پيشتر که صبح
تيغ جگر شکاف کشد از قراب شب
تا ره بري به حسن رقم هاي اين کتاب
ز انجم نظاره کن رقم انتخاب شب
در مغز هر که سوخته است از فروغ روز
ريحان خلد را نبود آب و تاب شب
در خواب هر شبي که به غفلت کنند روز
در چشم زنده دل نبود در حساب شب
در ديده اي که پرده غفلت حجاب بست
از صبح عيد بيش بود فتح باب شب
بي آفتاب رو نبود زلف عنبرين
زنهار پشت دست مزن بر نقاب شب
از نور طاعتش ننمودي سفيدروي
فرداي رستخيز چه گويي جواب شب
چون شب به خواب صرف مکن فيض صبح را
غافل مگرد از نفس انتخاب شب
هر کار را به وقت ادا کن که خواب روز
نگرفت پيش ديده وران جاي خواب شب
در هيچ نقطه نيست که صد نکته درج نيست
چون خامه سرسري مگذر از کتاب شب
در شب مبين به چشم حقارت که آفتاب
باشد چو بيضه در ته بال غراب شب
گر در رکاب روز زند قطره آفتاب
انجم رود به خيل وحشم در رکاب شب
در بارگاه روز بود بار عام، عام
جز خاص نيست محرم عالي جناب شب
فرش است نور فيض درين قبه هاي نور
غافل مشو ز قلزم زرين حباب شب
تا باد صبح طي ننموده است اين بساط
برخيز و همتي بطلب از جناب شب
بي چشم تر چو شمع مکن راست قد که هست
از اشک تلخ سوخته جانان گلاب شب
خام است در شريعت روشندلان عشق
پروانه وار هر که نگردد کباب شب
بر فيض کيمياي شب تيره شاهدست
خون شفق که مشک شد از انقلاب شب
چشم ستاره مي پرد از شوق آه تو
چشم سيه دل تو همان مست خواب شب
در ديده اي که نيست چو مجنون غبار عقل
باشد سياه خيمه ليلي، جناب شب
چندان که دل سياه نمايد شراب روز
زنگ از دل سياه زدايد شراب شب
شستند ز اشک، زنده دلان روي خود چو شمع
تو وقت صبح روي نشستي ز خواب شب
در چشم نرم توست اگر پرده هاي خواب
ريزد نمک به ديده من ماهتاب شب
در ديده ستاره شناسان اشاره اي است
هر ماه نو به جلوه پا در رکاب شب
با يک جهان گشاده نظر چون ستارگان
بستي چگونه چشم تو غافل ز خواب شب؟
چون خون مرده، تن زدي از خواب زير پوست
مشکين نساختي نفس از مشک ناب شب
از شب به روي من در توفيق وا شده است
صائب چگونه دست کشم از رکاب شب؟