شماره ٩٢: نه حبابم که شود زود ز جان سير در آب

نه حبابم که شود زود ز جان سير در آب
جوهرم، ريشه من هست ز شمشير در آب
تيغ بيداد تو هم سير ز خون مي گردد
مي شود ماهي لب تشنه اگر سير در آب
در مذاق من سودازده، از سوختگي
سخن سرد کند کار طباشير در آب
شربت وصل علاج دل بي تاب نکرد
ماهيان را نکشد موج به زنجير در آب
پا ز سر کن که به دامن گهر آرد بيرون
رفت هر کس که چو غواص سرازير در آب
داروي بيهشي باده کشان پر گويي است
نشود ماهي خاموش نفس گير در آب
در مي ناب اگر غوطه زند زاهد خشک
نشود تازه و تر چون گل تصوير در آب
وصل دريا نشود باعث آرامش موج
نرود پيچ و خم از جوهر شمشير در آب
بي زباني سپر تير حوادث نشود
ماهي از خار بود ترکش پر تير در آب
نشود تشنگي حرص کم از آب گهر
اين نهنگي است که هرگز نشود سير در آب
چون شد از مهلت ايام روان تيره مرا؟
نيست استادن اگر باعث تغيير در آب
رشته سبحه ز تردامنيم شد زنار
مو شود مار، توقف چو کند دير در آب
دست خود را چو صدف کاسه دريوزه نکرد
خشک شد پنجه مرجان به چه تقصير در آب
چه خيال است در آن زلف دل آسوده شود؟
تا بود شانه آن زلف گرهگير در آب
نظر بي جگران است ز دريا به کنار
خار و خس را نتوان بست به زنجير در آب
نتوان راست نفس با دل پر خون کردن
که گران سير بود بال و پر تير در آب
غوطه در مي زدن از باده مرا سير نکرد
ماهي از آب محال است شود سير در آب
آه را نيست اثر در دل آن سرو روان
مي کند پيچ و خم موج چه تأثير در آب
گر شود واصل بحر اشک غبارآلودم
ريشه موج شود زود زمين گير در آب
بارها ديده ام از موج، سرانجام حباب
چه دل خويش کنم جمع به تدبير در آب؟
از غم پاي به گل رفته سرو آزادست
کشتي هر که نگشته است زمين گير در آب
حيف و صد حيف که از کوتهي باد مراد
شد چو کف، کشتي انديشه ما پير در آب
بودم از دور به نظاره خشکي قانع
گريه شمع مرا راند به تزوير در آب
عمر را باز ندارد ز رواني افسوس
مي کند پيچ و خم موج چه تأثير در آب
مي زند آب بر آتش، نفس گرم مرا
مي کند ناصح بي درد طباشير در آب
لنگر جسم، روان را ز سفر مانع نيست
نقش قايم نکند پاي به تدبير در آب
چند در بحر پرآشوب جهان همچو حباب
نقد انفاس کني صرف به تعمير در آب؟
حجت ناطق واصل شدگان خاموشي است
نتوان کرد نفس راست به تدبير در آب
بر سبک مغز، خموشي است گران در مستي
که نفس را نتوان داشت به زنجير در آب
نفس بيهده بر خاطر روشن بارست
مي کند باد به جز موج چه تصوير در آب؟
سيري از خون نبود سخت دلان را صائب
نرود تشنه لبي از دم شمشير در آب