شماره ٣٠: چشم هميشه مستت خمار کرد ما را

چشم هميشه مستت خمار کرد ما را
زلف سبک عنانت سيار کرد ما را
در خواب عقل بوديم در زير سايه گل
باد بهار عشقت بيدار کرد ما را
داروي دردمندي از ما مسيح مي برد
بيمارداري دل بيمار کرد ما را
گل کرد راز پنهان در داغ غوطه خورديم
اين خارخار آخر گلزار کرد ما را
توفيق چون درآيد عصيان دليل راه است
رطل گران غفلت هشيار کرد ما را
چون گل ز ساده لوحي در خواب ناز بوديم
اشک وداع شبنم بيدار کرد ما را
روزي چنان که بايد آماده است صائب
انديشه فزوني سيار کرد ما را