شماره ٢٤: فرياد نخيزد ز دل پر گله ما

فرياد نخيزد ز دل پر گله ما
نبود چو جرس هرزه درا آبله ما
هر جا که زند نشتر خاري مژه بر هم
خون دشنه کشد از جگر آبله ما
فرياد ازين برق نگاهان که نکردند
رحمي به گل کاغذي حوصله ما
صائب به چه اميد گشاييم لب از هم؟
آن چشم سخنگو ندهد گر صله ما