شماره ٧: تا سوخت به داغ تو محبت جگرم را

تا سوخت به داغ تو محبت جگرم را
گلهاي چمن آينه کردند پرم را
از موج حلاوت دل مرغان چمن سوخت
هر چند فشاندند به خامي ثمرم را
آن در يتيمم که درين قلزم خونخوار
از موج خطر شانه بود موي سرم را
بوي جگر سوخته زد خيمه به صحرا
تا شوق برون داد ز خارا شررم را
دلبستگيي با لب پرخنده ندارم
ترسم نگذارند به من چشم ترم را
بسيار به تنگم ز پريشاني پرواز
کو دام که شيرازه کند بال و پرم را؟
بر خاطر موج است گران، ديدن ساحل
يارب تو نگه دار ز منزل سفرم را!
افسوس که در دامن اين لاله ستان نيست
داغي که خبردار نمايد جگرم را
ديدند به دوشم نمد فقر گران نيست
از بال هما اره کشيدند سرم را
چون لاله درين باغ ندانم به چه تقصير
بر داغ نهادند بناي جگرم را
صائب نشود خشک به خورشيد قيامت
بر خاک نويسند اگر شعر ترم را