شماره ٧٩٨: در آتشم ز ديده شوخ ستاره ها

در آتشم ز ديده شوخ ستاره ها
در هيچ خرمني نفتد اين شراره ها!
خالي شده است از دل آگاه مهد خاک
عيسي دمي نمانده درين گاهواره ها
پهلو ز کار عشق تهي مي کنند خلق
جاي ترحم است بر اين هيچکاره ها
جز حرف پوچ، قسمت زاهد ز عشق نيست
کف باشد از محيط نصيب کناره ها
پستي دليل قرب بود در طريق عشق
اينجا پياده پيش بود از سواره ها
صحبت غنيمت است به هم چون رسيده ايم
تا کي دگر به هم رسد اين تخته پاره ها
در حسن بي تکلف معني نظاره کن
از ره مرو به خال و خط استعاره ها
صائب نظر سياه نسازد به هر کتاب
فهميده است هر که زبان اشاره ها