شماره ٧٨٠: دل را ز قيد جسم رها مي کنيم ما

دل را ز قيد جسم رها مي کنيم ما
اين دانه را ز کاه جدا مي کنيم ما
عمر دوباره در گره روزگار نيست
جان را به زلف يار فدا مي کنيم ما
در ظرف بحر رحمت حق آب و خون يکي است
انديشه صواب و خطا مي کنيم ما
آه اين چنين اگر شکند آستين سعي
پيراهن سپهر، قبا مي کنيم ما
افتد غزال دولت اگر در کمند ما
از همت بلند رها مي کنيم ما
مي مي کشيم و خنده مستانه مي زنيم
با اين دو روزه عمر چها مي کنيم ما
مهمان مرگ بر در دل حلقه مي زند
تا فکر آشيان و سرا مي کنيم ما
در قلزمي که نيست سر نوح در حساب
همچون حباب، کسب هوا مي کنيم ما
با شوخ ديدگان نتوان هم نواله شد
زين خوان نصيب خويش جدا مي کنيم ما
نگشود صائب از مدد خلق هيچ کار
از خلق روي دل به خدا مي کنيم ما