شماره ٧٤٥: دادم ز شور عشق به سيلاب خانه را

دادم ز شور عشق به سيلاب خانه را
کردم به خارخار بدل آشيانه را
افزود نشأه لب ميگون او ز خط
کيفيت است بيش، شراب شبانه را
در آه اختيار ندارند اهل درد
آتش گره به سينه کند چون زبانه را؟
از خط سبز اگر چه سيه مست شد لبت
بي اختيار مي کند انشا بهانه را
گلبانگ خوبتر بود اي شاخ گل ز زر
از بلبلان دريغ مدار آب و دانه را
در شوره زار نيست ثمر تخم پاک را
بر زاهدان مخوان غزل عاشقانه را
بلبل گلوي خويش عبث پاره مي کند
تأثير نيست در دل خندان ترانه را
حق گرهگشا به گره بي نهايت است
کاکل چرا به سر ندهد جاي شانه را؟
ممنون شوم ز هر که به من کج کند نگاه
کز تير کج ز جا نرود دل نشانه را