شماره ٧٣٤: رويت ز هاله حلقه کند نام ماه را

رويت ز هاله حلقه کند نام ماه را
دلسرد از آفتاب کند صبحگاه را
هر جلوه اي ز قد قيامت خرام تو
از دل نفس گسسته برون آرد آه را
در ديده نظارگيان ميل سرمه کرد
رخسار آتشين تو مد نگاه را
از خط رسد به نشو و نما سبزه اميد
باران بود زيادتر، ابر سياه را
تا بر سرشکسته نوازي است آفتاب
پروايي از شکستن خود نيست ماه را
سستي مکن که جاذبه کعبه اميد
بسيار کرده شهپر ديوار، کاه را
مستغني از دليل بود دل چو آگه است
ننموده کس به قبله نما قبله گاه را
جاي قرار نيست درين تيره خاکدان
در بحر همچو سيل فشان گرد راه را
جايي که بحر و کان، لب خشک است و چشم تر
پيداست تا چه قدر بود خاک راه را
چون سرخوشان مکن به يمين و يسار ميل
از عرض ره دراز مکن طول راه را
شيرازه قلمرو کثرت ز وحدت است
دارد علم بپا ز ستادن سپاه را
بال و پر نهال اميدست خاک پاک
زنهار وقت صبح مکن فوت آه را
صائب مباش در صدد معذرت که نيست
بهتر ز انفعال، شفيعي گناه را