شماره ٧٢٤: ابروي او نرفت ز مد نظر مرا

ابروي او نرفت ز مد نظر مرا
در زير تيغ، زندگي آمد بسر مرا
دارم چو شمع گردني از موم نرمتر
تيغ برهنه است نسيم سحر مرا
زخم زبان مرا نتواند گرفته ساخت
دل وا شود چو آبله از نيشتر مرا
بر رشته گسسته عمر سبک عنان
باشد خطر چو سبحه ز صد رهگذر مرا
هر چند بگسلد رگ جان، نگسلم ازو
پيوند ديگرست به موي کمر مرا
پيري مرا به گوشه عزلت دليل شد
بال شکسته شد به قفس راهبر مرا
تا در کمند رشته هستي فتاده ام
دل خوردن است کار چو عقد گهر مرا
صائب دو عالم از اثر توتياي فقر
افتاد چون دو قطره اشک از نظر مرا