شماره ٧٢٣: دشنام يار جان دگر مي دهد مرا

دشنام يار جان دگر مي دهد مرا
اين زهر پرورش به شکر مي دهد مرا
زلف دراز دست تو مي آردم به دام
چندان که چشم شوخ تو سر مي دهد مرا
آن موجه ام که بحر پر آشوب روزگار
در هر شکست، بال دگر مي دهد مرا
اکنون که آب شد صدف من ز تشنگي
ابر بهار، آب گهر مي دهد مرا
مانند لاله، سوخته ناني است روزيم
آن هم فلک به خون جگر مي دهد مرا
سيرست چشم ذره من، ورنه آسمان
چون آفتاب زر به سپر مي دهد مرا
فارغ ز توشه ام که دل آتشين عنان
از خار راه، زاد سفر مي دهد مرا
از آفتاب عشق نگرديد رنگ من
آتش چه پختگي به ثمر مي دهد مرا؟
نيرنگ چرخ، چون گل رعنا درين چمن
خون دل از پياله زر مي دهد مرا
شوخي که زهر چشم ز من داشتي دريغ
صائب به التماس شکر مي دهد مرا