شماره ٧٠٠: روي تو سوخته است دل لاله زار را

روي تو سوخته است دل لاله زار را
در غنچه کرده است حصاري بهار را
برده است جستجوي تو آرامش از جهان
از کبک پاي کم نبود کوهسار را
ظلم است شستن آيه رحمت به آب تيغ
متراش زينهار خط مشکبار را
شب زنده دار باش که خورشيد مي دهد
در ديده جاي، شبنم شب زنده دار را
روزي طلب به تيغ زبان کن که نيش برق
گوهر فشان کند رگ ابر بهار را
از قرب اهل حال شود چوب خشک سبز
منصور مي کند شجر طور دار را
غيرت به سوز عاريتي تن نمي دهد
جوهر برآورد ز دل آتش چنار را
دور از گهر غبار يتيمي نمي شود
نتوان ز ياد برد من خاکسار را
دشنام تلخ صائب ازان لب مرا بس است
حاجت به نقل نيست مي خوشگوار را