شماره ٦٩٧: افسردگي است چاره دل دردمند را

افسردگي است چاره دل دردمند را
خاکسترست بستر راحت سپند را
از دار و گير عشق، ملايک مسلمند
صيد حرم چه قدر شناسد کمند را؟
خضري است شوق دوست که چون راه سر کند
بيرون برد مسلم از آتش سپند را
تا خط مشکبار تو آمد به روي کار
آماده گشت نافه چين ريشخند را
همت بلند دار که خورشيد تربيت
در چاشني است ميوه شاخ بلند را
طالع نگر، که خار و خس ما نکرد دود
جايي که ماهتاب بسوزد سپند را
اي باد اگر به گلشن طهران گذر کني
از ما بپرس صائب نادردمند را