شماره ٦٨٥: از دل بپرس نيک و بد هر سرشت را

از دل بپرس نيک و بد هر سرشت را
آيينه است سنگ محک، خوب و زشت را
بي چهره گشاده به دوزخ بدل کند
دربسته گر دهند به عاشق بهشت را
ممنون نوبهار نگردند اهل درد
اينجا به آب ديده رسانند کشت را
در شستشوي نامه اعمال عاجزم
شستم به گريه گر چه خط سرنوشت را
اميد من به خاک نهادي زياده شد
تا جاي داد خم به سر خويش خشت را
جمعي که پشت بر خودي خود نکرده اند
در کعبه مي کنند زيارت کنشت را
صائب دلم سياه شد از توبه، مي کجاست؟
تا شستشو دهم دل ظلمت سرشت را