شماره ٦٨٤: دلکوب نيست حادثه دنياپرست را

دلکوب نيست حادثه دنياپرست را
ماهي ز حرص طعمه فرو خورد شست را
دنيا به اهل خويش ترحم نمي کند
آتش امان نمي دهد آتش پرست را
دست از جهان بشوي که اطفال حادثات
افشانده اند ميوه اين شاخ پست را
از هر ترنمي دلش از جاي مي رود
هر کس شنيده است نداي الست را
از بند گشت شورش مجنون زيادتر
زنجير، تازيانه بود فيل مست را
صائب خموش باش که در مجلس شراب
داروي بيهشي است سخن مي پرست را