شماره ٦٤٨: دوام نيست چو ايام گل جواني را

دوام نيست چو ايام گل جواني را
شتاب خنده برق است شادماني را
مکن به لهو و لعب صرف، نوجواني را
به خاک شوره مريز آب زندگاني را
به کلفتي که ز دوران رسد گرفته مباش
که گردباد سبک مي برد گراني را
به پايداري غم نيست روزگار نشاط
شتاب خنده برق است شادماني را
توان ز آينه جبهه سکندر ديد
سياه کاسگي آب زندگاني را
اگر چه قامت خم کرد طاق نسيانم
چنان نشد که فرامش کنم جواني را
قرار در تن خاکي مجو ز جان صائب
حضور، پا بر رکاب است کارواني را