شماره ٦٤٧: رساند ابر به جايي گهرفشاني را

رساند ابر به جايي گهرفشاني را
که برد کوه غم از سينه ها گراني را
درين دو هفته که در آتش است نعل بهار
مده چو لاله ز کف جام ارغواني را
مدار دست ز تعمير دل درين موسم
که ريخت لاله و گل رنگ شادماني را
زمين چو خضر اگر سبزپوش شد چه عجب
که کرد ابر سبيل آب زندگاني را
زنار و پود رگ ابر و رشته باران
بساط عيش شد آماده کامراني را
يکي است آمدن و رفتن سبکروحان
عزيزدار رياحين بوستاني را
بهار از گل و لاله است بر جناح سفر
مده ز دست رکاب سبک عناني را
چو نيست يک دو نفس بيش زندگي چون صبح
به خوشدلي گذرانيد زندگاني را
مرا به عالم بالا دليل شد چون خضر
چه فيضهاست زمين هاي آسماني را
نشاط فصل بهار اينقدر نمي باشد
ز سر گرفت همانا جهان جواني را
ترا که پاي طلب نيست همچو سنگ نشان
نگاه دار سر راه کارواني را
بود هميشه جوان صائب آن که دريابد
زمان دولت عباس شاه ثاني را