چه حاجت است به افسانه خواب غفلت را؟
که خانه زاد بود خواب، بي بصيرت را
بس است خواب گران چشم بي بصيرت را
مکن ز بستر مخمل دو خوابه غفلت را
مده به خلوت خود راه، اهل صحبت را
مساز حلقه کثرت کمند وحدت را
ز خشت، بالش و از خاک تيره بستر کن
مکن ز بستر مخمل دو خوابه غفلت را
به آشنايي مردم مرو ز راه که نيست
به غير خوردن دل دانه دام صحبت را
ز همرهان موافق جدا مشو در راه
مکن دو آتشه زنهار داغ غربت را
کسي ز چهره مقصود چشم آب دهد
که توتياي نظر ساخت گرد کلفت را
ز کاهلي ره نزديک دور مي گردد
به خلوت لحد انداز خواب راحت را