شماره ٥٧٢: علم نصرت ما آه سحرگاهي ما

علم نصرت ما آه سحرگاهي ما
مهر خاموشي ما چتر شهنشاهي ما
ما ز بي برگ و نوايي خط پاکي داريم
چه کند باد خزاني به رخ کاهي ما؟
چرخ چندان که زند نقش حوادث بر آب
مي شود جوهر آيينه آگاهي ما
چه توقع ز رفيقان دگر بايد داشت؟
سايه جايي که کشد پاي ز همراهي ما
رفته بوديم که از وادي دل دور شويم
نفس سوخته شد سرمه آگاهي ما
هر سر خار درين دشت چراغي گرديد
پاي برجاست همان ظلمت گمراهي ما
رفت عمر و قدم از خود ننهاديم برون
داد از غفلت ما، آه ز کوتاهي ما
همچنان خار به دل از رگ خامي داريم
فلس اگر داغ شود بر بدن ماهي ما
نيست در دامن اين دشت، شکاري صائب
که علم چرب کند آه سحرگاهي ما