شماره ٥٥٥: چند بر کوردلان جلوه دهم معني را؟

چند بر کوردلان جلوه دهم معني را؟
پيش دجال کشم مايده عيسي را
در دياري که ز ارباب تميزست ز کام
غنچه آن به که کند مهر، لب دعوي را
سوزني گر نکشد سرمه بينش در چشم
نتوان عيب نمودن نفس عيسي را
خصم انگشت چرا بر سخن من ننهد؟
بر سر چوب بود حس بصر، اعمي را
هر که با خود دو گواه از رگ گردن دارد
مي برد پيش، دو صد دعوي بي معني را
نتوان بر سخن روشن من پرده کشيد
چه غم از موجه نيل است کف موسي را؟
صائب از تيرگي بخت سخن شکوه مکن
کز سيه خانه گزيري نبود ليلي را