شماره ٥٥٣: شوق اگر قافله سالار شود قافله را

شوق اگر قافله سالار شود قافله را
راه خوابيده پر و بال شود راحله را
دعوي پوچ دليل است به نقصان کمال
رهزني نيست به غير از جرس اين قافله را
خار اگر رحم به اين بسته زبانان نکند
کيست ديگر که گشايد گره آبله را؟
گشت آرامش دل باعث آسايش زلف
که سکون سرمه آواز بود سلسله را
نفس سوخته گرمروان طلب است
هر سياهي که نمايان بود اين مرحله را
سر بي مغز به اقبال هما مي نازد
سايه تاک کند مست تنک حوصله را
چون جمادي طرف روح تواند گشتن؟
نبود رتبه تحسين به موقع صله را
پيشوايان جهان امن از ابليس نيند
صائب از گرگ خطر بيش بود سر گله را