شماره ٥٢٧: نخل قد تو هم آغوش بلا کرد مرا

نخل قد تو هم آغوش بلا کرد مرا
هوس زلف تو همدست صبا کرد مرا
خاک در ديده مقراض جدايي بادا!
که ازان حاشيه بزم جدا کرد مرا
عکس من خاک به چشم آينه را مي پاشيد
پرتو روي تو آيينه نما کرد مرا
بعد عمري که فلک بر سر انصاف آمد
همچو يوسف به لب چاه بها کرد مرا
(چه عجب گر جگر ني بخراشد نفسم
بند از بند، فراق تو جدا کرد مرا)
(داشتم شکوه ز ايران، به تلافي گردون
در فرامشکده هند رها کرد مرا)
چون به بستر بنهم پهلوي راحت صائب؟
غنچه خسبي، گره بند قبا کرد مرا